سفارش تبلیغ
صبا ویژن

گل پوچ

ملا

    نظر

داستان گم شدن ملا

روزی ملا خرش را گم کرده بود ملا راه می رفت و شکر
می کرد. دوستش پرسید حالا خرت را گم کرده ای دیگر چرا خدا را شکر می کنی؟

ملا گفت به خاطر اینکه خودم بر روی آن ننشسته بودم
و الا خودم هم با آن گم شده بودم!؟


داستان دوست ملا

روزی ملا با دوستش خورش بادمجان می خورد ملا از او
پرسید خورش بادمجان چه جور غذایی است؟

دوست ملا گفت : غذای خیلی خوبی است و راجع به
منافع ان سخن گفت
.
بعد از اینکه غذایشان را خوردند و سیر شدند
بادمجان دلشان را زد به همین جهت ملا شروع کرد به بدگویی از بادمجان و از دوستش
پرسید: خورش بادمجان چگونه غذایی است!؟

دوست ملا گفت: من دوست توام نه دوست بادمجان به
همین جهت هر آنچه را که تو دوست داری برایت می گویم
!

داستان ماه بهتر است

روزی شخصی از ملا پرسید: ماه بهتر است یا خورشید!؟
ملا گفت ای نادان این چه سوالی است که از من می
پرسی؟ خوب معلوم است, خورشید روزها بیرون می آید که هوا روشن است و نیازی به وجودش
نیست
!
ولی ماه شبهای تاریک را ورشن می کند, به همین جهت
نفعش خیلی بیشتر از ضررش است